روزي كه مامان فهميد تو پسري
ديروز ماماني و بابايي رفتن دكتر آخه وقت چكاب كردنت بود دكتر هم نوشت ما رفتيم سونوگرافي انجام دادم نمي دوني اون لحظه فكر كنم قشنگ ترين لحظه ي عمرم تا حالا بود تو مانيتور دكتر به طور واضح ني ني مامانو ديدم چقدر قشنگ بودي البته ناگفته نماند كه بابا چقدر ذوق زده شده بود دكتر هم همه چي تو رو بهمون نشون داد از دست و پاهات گرفته تا چشمات و دماغتو، گوشات و لبت البته قلبتم كه چقدر تند ميزد 146 تپش در دقيقه داشتي چه صداي لذت بخشي بود صداي شنيدن ضربان قلبت و ما خوشحال.و اون لحظه بود كه قلبم داشت از صدايي كه شنيده بودم از تپش مي ايستاد من و بابايي هرروز بيشتر بهت عشق ميورزيم و هرروز منتظر به دنيا اومدنت هستيم تا با تو عشق كامل رو احساس ك...
نویسنده :
آذرمامانی امیرمحمد
12:11